-
استاد شهریار...
پنجشنبه 28 مرداد 1389 23:26
داستان از این قراره که شهریار اولین قرارشو با معشوقش میزاره بعد تا خود صبح صبر میکنه که بیاد ولی ... اولدوز سایاراق گؤزله میشم هر گئجه یاری گئج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس باتمیش قولاغیم گؤر نه دؤشورمکده دی داری بیر قوش ‹آییغام› سؤیله یه رک گاهدان اییلده ر گاهدان اونو...
-
شراب...
پنجشنبه 28 مرداد 1389 23:18
آن عاشق دیوانه که این خمار مستی را ساخت معشوق و شراب و می پرستی را ساخت بی شک قدحی شراب نوشید و از آن سرمست شد این جهان هستی را ساخت
-
بگرد تا بگردیم...
پنجشنبه 28 مرداد 1389 23:16
به گرد کعبه می گردی پریشان که وی خود را در آنجا کرده پنهان اگر در کعبه می گردد نمایان پس بگرد تا بگردیم نمی دانم چه پنداری در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری تو آنجا در پی یاری چه پنداری کجا وی از تو می خواهد چنین کاری چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی داند چه دیداری...
-
ماه مبارک رمضان مبارک...
پنجشنبه 21 مرداد 1389 01:35
نظریه فلسفی غضنفر درباره روزه:انسان در این دنیا مسافری بیش نیست… و روزه بر مسافر واجب نیست * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مشترک گرامی به علت حلول ماه مبارک رمضان از خوردن جگر شما تا هنگام افطار معذوریم لطفا بعد از افطار در دسترس باشید * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به یارو میگن تو که...
-
یا مهدی...
سهشنبه 5 مرداد 1389 00:45
اللهم عجل لولیک الفرج میلاد با سعادت یگانه گل نرگس و مولای مومنین امام زمان(عج) مبارک باد بر منتظران این خبر خوش برسانید کامشب شب قدر است همه قدر بدانید با نور نوشتند به پیشانی خورشید ماهی که جهان منتظـرش بود درخشید ۩۞۩ یا مهدی ۩۞۩ التماس دعا
-
...
یکشنبه 3 مرداد 1389 12:34
-
دلم...
یکشنبه 3 مرداد 1389 12:32
دلم برای خودم تنگ شده است دلم برای دلتنگی هایم تنگ شده است دلم برای نارنجستان خیال تنگ شده است و یک روزی دلتنگی پایان می پذیرد و این زیباترین سکانس خواهد بود...
-
دلتنگی...
شنبه 2 مرداد 1389 00:31
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
-
فاصله...
پنجشنبه 31 تیر 1389 12:05
اگه فاصله افتاده اگه من با خودم سردم تو کاری با دلم کردی که فکرشم نمی کردم چه آسون دل بریدی از دلی که پای تو گیره که از این بدترم باشی واسه تو نفسش میره نمی ترسم اگه گاهی دعامون بی اثر میشه همیشه لحظه آخر خدا نزدیک تر میشه تورو دست خودش دادم که از حالم خبر داره که حتی از تو چشماشو یه لحظه بر نمیداره تو امید منی اما...
-
خداوندا!...
یکشنبه 6 تیر 1389 17:11
خدایا کفر نمی گویم ، پریشانم، چه می خواهی تو از جانم؟! مرابی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما...
-
روحش شاد یادش گرامی...
جمعه 28 خرداد 1389 22:46
زندگی نامه دکتر علی شریعتی دکتر علی شریعتی در مزینان خراسان متولد شد. مادرش زنی روستایی بود که مهربانی را بی دریغ نثار همه می کرد و علی حساسیت های لطیف انسانی، اقتدار روحی و صلابت عقیده اش را از مادرش به ودیعه گرفته بود. پدر و مادر وی شخصیتی درونگرا داشتند و با زبان و به صورت ظاهری محبتشان را بروز نمی دادند. علی به...
-
خدا هست, خدا هست ...
جمعه 28 خرداد 1389 22:38
ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد! معنی خوشبختی, بودن اندوه است!.. این همه غصه و غم, این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین... ولی از یاد نبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا! و در ان باز کسی با صدایی آرام و مطمئن می خواند که خدا هست, خدا هست و چرا غصه؟چرا؟
-
نامه ی عاشقانه ای از دکتر علی شریعتی ...
جمعه 28 خرداد 1389 22:35
باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد باتو،دریا با من...
-
سخنانی آرزنده و آموزنده از استاد شهید دکتر علی شریعتی...
جمعه 28 خرداد 1389 22:29
نان دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم. مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم. فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن ... اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی....
-
شهریار...
جمعه 28 خرداد 1389 00:27
-
تولدم مبارک...
چهارشنبه 26 خرداد 1389 12:14
یک سال به مرگ نزدیک تر شدم ........................................................................................... یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد راهی نروم که بیراه باشد چیزی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است همه چیز بر وفق مراد است و خوب !تنها دل ما دل...
-
اولین تبریک...
چهارشنبه 26 خرداد 1389 11:56
-
عشق...
پنجشنبه 20 خرداد 1389 23:53
عشق مثل آب میمونه.....که میتونی توی دستت قایمش کنی..آخرش یه روز دستت رو باز میکنی میبینی نیست... قطره قطره چکیده بی انکه بفهمی.. اما دستت پر از خاطره است
-
غصه نخور...
چهارشنبه 19 خرداد 1389 20:20
غصه نخور غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم فرقی نداره بی تو بهارمون با پائیز نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست اینجا ولی آسمون اشک ریختن هم بلد نیست
-
مهربانا...
چهارشنبه 19 خرداد 1389 20:12
مهربانا! میدانم که تا تو راهی نیست. میدانم که آسمان فیض و رحمتت همه جا بر سرم سایه دارد. میدانم که دستهای سبزت همیشه پشت و پناهم است. میدانم که تو ، تنها تو نگران لغزشهای ناتمام من هستی. اما نمیدانم ؟؟؟؟؟؟؟ چرا هرروز که میگذرد از تو دورتر میشوم؟!!!! دلم را به دست آب می سپارم و سبزی روحم را به شیرینی ناپایدار و فریبنده...
-
مادر...
دوشنبه 10 خرداد 1389 13:55
من نمی گویم که بهشت زیر پای مادران است چون خاک پای مادرن را بهشت یارای مقابله نیست. مادر ایرانی را چه توان نامید ; آن که صلابتش را از دماوند و البرزش، و آرامشش را از آب هایش، و ایثارش را از لاله زار هایش، و مهربانی و بزرگی اش را از آسمان بی کرانش به ارث برده. نمی توانم از آن ها با نامی زیباتر از فاطمه یاد کنم ،پس ای...
-
Qaragilə...
پنجشنبه 6 خرداد 1389 16:03
Qa rag ilə Gəlmişəm otaqına oyadam səni, Qara gilə, oyadam səni. Nə gözəl xalq eyləmiş yaradan səni, Qara gilə, yaradan səni. Götürüb mən qaçaram aradan səni, Qara gilə, aradan səni. Qizil gül əsdi, Səbrimi kəsdi, Sil gözün yaşın, qara gilə, Ağlama bəsdi. ********* Təbrizin küçələri dolan ba dolan, Qara gilə dolan ba...
-
سهراب سپهری...
پنجشنبه 6 خرداد 1389 16:02
. . اهل کاشانم، پیشه ام نقاشی است گاهگاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود چه خیالی ! . . . می دانم . . . چیزها دیدم در روی زمین: کودکی دیدم، ماه را بو می کرد. قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد. نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت. من زنی را...
-
بی آن که بدانیم ...
دوشنبه 3 خرداد 1389 13:39
زندگی از دیدگاه پائولو کوئیلو انسان ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه می روند ! با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت... در سبد جلو ، صفات نیک خود را می گذاریم و در سبد پشتی، عیب های خود را نگه می داریم. به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود، چشمان خود را برصفات نیک خود می دوزیم و فشارها را درسینه مان حبس می کنیم. در همین...
-
وای بر من گر تو آن گم کرده هم باشی...
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389 15:44
و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز وای بر من گر تو ان گم کرده ام باشی که بس دور است بین ما که آن سو نازنینی غنچه ای شاداب و صد ها آرزو بر دل دلی گهواره عشقی که چندی بیش نیست شاید و از بازیچه بودن سخت بیزار است وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی که عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است
-
من و غروب و جاده...
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 16:29
دیدم دلم گرفته هوا ی گریه دارم تو این غروب غمگین دور از رفیق و یارم **** دیدم دلم گرفته دنیا به این شلوغی این همه آدم اما من کسی رو ندارم **** دیدم غروبه اما نه مثل هر غروبی پهنا ی آسمونو هرگز ندیده بودم از غم به این شلوغی **** دیدم که جاده خسته س از اینکه عمری بسته س اونم تموم حرفاش یا از هجوم بارون یا از پلی شکسته س...
-
وای بر من گر، تو آن گم کرده ام باشی...
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 16:17
وای بر من گر، تو آن گم کرده ام باشی چه بس دور است، بین ما که این سو ،که این سو یرمردی با سپیدی های مو و هزاران بار مردن، رنج بردن با خمی در قامت، از این راه دشوار که این سو دست ها خشکیده دل مرده به ظاهر خنده ای بر لب و گاهی حرف های پیچ در پیچ ، و هم هیچ و گه گاهی و گه گاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز...
-
یارالی کالبیمه بیر چاره...
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 16:05
-
باران عشق...
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 12:01
باران از راه رسید.... خاک خشک قلبم را با قطرات مهربانی از عشق پر کرد..... حس زنده بودن و روئیدن را در وجودم پروراند.... لحظه فرودت بر صحرای قلبم، در ذهن متروکه ام حک شده است... چه بی فایده است.. طلب دوباره آن.. دیگر بارش باران پر از شوقم نمی کند.... میبارد ولی از چشمانم.... کودک احساسم در باران اشکهایم رها میگردد.......
-
باران...
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 11:51
وای، باران؛ باران؛ شیشه پنجره را باران شست . از اهل دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ . می پرد مرغ نگاهم تا دور، وای، باران، باران، پر مرغان نگاهم را شست . خواب رویای فراموشیهاست ! خواب را دریابم، که در آن دولت خواموشیهاست . من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،...