آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

گر تا قیامت هم نیایی ! چشم انتظارت می نشینم !

 

کاش قلبم درد تنهایی نداشت

سینه ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگهای آخر تقویم عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت

کاش می شد راه سخت عشق را

بی خطر پیمود و قربانی نداشت

گاهی که دلم
به اندازهء تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریهء ، دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است
مـــ-ن هنــوز تورا دارم
گر تا قیامت هم نیایی ! چشم انتظارت می نشینم !
 
You're Always In My Heart... A heartfelt message for your beloved when he/ she is away. 
 
  ali * fallah
 
صدای زنگ در با ضربان قلبم همراه می شد
 
تاریکی چه وفادارانه پله های فاصله را در اغوش می گرفت
 
تو می امدی تکیه گاه غریب تنهایی ام
 
اشنای غربت دستانم
 
و من رها در تعارض شادی و ترس
 
خود را به اقیانوس اتشین اغوشت می سپردم

 

روزها وشبا همه فکرت شده غم نبودن کنار اون
دوست داری که داد بزنی
بگی دنیا خیلی بی رحمه
دوست داری بازم بهت بگه
گریه نکن که اشکات منو پریشون می کنه
تحمل غم دوریت منو دیونه می کنه
 
 
 
 
 
هیچ کس مثل من تو رو دوست نداره
می دونی و اینو از چشام می خونی
 
یه حس سرد و پر درد
روز و شبای بی تو
 
من و دلی پر از غم
ثانیه های بی تو
 
 
تو هستی عشقم و جونم و تموم لحظه هام
تو امید بودنی و می خوام همیشه تو باشی باهام
 
قسمت من نمی شه دست تو رو بگیرم
دوست دارم واسه تو واسه خنده هات بمیرم

فقط برای تو...

دیرزمانی ست ٫برایت هیچ ننوشته ام

دل تنگی خود رادرآیینه یاد تو٫ خیره نمانده ام

شاید که٫ازلرزش دوباره این دل٫واهمه داشته ام

راستی٫

میدانستی من هنوز می ترسم....

عهدبسته بودم سکوت را از" سنگ دم فرو بسته" بیا موزم

دیرزمانی ست گونه هایم٫نافرمانی می کنند ٫اشک ها را دعوت می کنند

زمانی که جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم ٫ به جای اشک رنج بردم

بگذارآنکس که ترا از دست داده است در کنارگوردوستی از دست رفته

ناله های تلخ دلتنگی سر دهد٫و اینجا من باز برایت می نویسم

راستی٫

تو میدانی حقیقت اندیشه های من چیست؟....

غمهای زندگی من٫درآغاز و پایان این جاده٫همچون مستی سردرگم اند

سستی و نا امیدیست که مرا به زمین میخکوب می کند

به نیستی و فنا می کشاند٫توده ای استخوان خسته وروحی هراسان

مجسمه سرد و مرمرین من!٫شکسته های روح تو و من همزادنند

یاد تو در این روزهای سردر گم جوانی

همچون غریقی ست که به تنها سنگ خاموش

چنگ میزند وبه راز و نیاز می نشیند

راستی٫

نمی خواهم هیچ چیز بدانم

نمی خواهم هیچ چیز بگوی

تنها برایت می نویسم...............

بنام خداوند مهربون

بنام خداوند مهربون
 
تقدیم به یار غریب

بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می کند

وای ، دل چون کود کی بی تو لجاجت می کند

اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نکرد

هیچوقت عشقت به دل فکر فراموشی نکرد

عشق من با تو به میزان تقدس می رسد

بی حضورت دل به سر حد تعرض می رسد

«دوستت دارم» برای من کلام تازه نیست

حد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیست

در غیاب تو غریبانه فراغت می کشم

بر گذشت لحظه ها طرحی ز طاقت می کشم

چشمهایم را نگاه تو ضمانت می کند

گرمی دست مرا دستت حمایت می کند

با تنفس در هوای تو هنوزم قانعم

ابتلای سینه را اینگونه از غم مانعم

چشمهای مهربان تو فراموشم نشد

هیچکس جز یاد تو بی تو هم آغوشم نشد

من تو را با التهاب سینه ام فهمیده ام

ساده گویم خویش را با بودنت سنجیده ام

می خواهمت اما نمی دانم چه خواهد شد

هرگز به این دل بد نیاوردم نه! شاید شد!

لب وا کن و چیزی بگو از من چه می خواهی ؟

دیگر نمی دانم چه باید بود و باید شد

هر کس به تو برخورد درمانده -شبیه من-

ما بین ماندن با تو یا ماندن مردد شد

گوشی به دستت بود اما خط نمی دادی

عمری جواب من فقط این بوق ممتد شد

سر می کنم با آرزویم کس چه می داند

شاید شهابی امشب از چشم شما رد شد!

 هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد...لحظه های ویرانیم را حس نکرد ...در تمام لحظه هایم

 هیچ کس خلوت تنهاییم را حس نکرد...آسمان غم گرفته ام هیچگاه برکه طوفانیم را حس

 نکرد جز یکی آن هم...آن که سامان غزل هایم اوست بی سر و سامانیم را حس

نکرد