مینویسم...
باز مینویسم...
تا هستم تو را نفس میکشم و تو را می نویسم.
راستی اگر برای تو ننویسم ، کجا شانه های دلتنگی ام را بتکانم؟؟؟
کاش میدانستی برای تو نوشتن و پست نکردن چقدر اشک می برد...
این همیشه نبودنت و با من بودنت قصه قشنگی است حالا ببین کجای جنون
رسیده ام کجای چشم های شرجی تو...
از این سطر تا آخر همین خیابان که به هیچ جا نمیرسد دست هایم را نقاشی
می کنم . خدا را چه دیده ای شاید آخر این نامه تمام شدم.پس بگذار این نامه
را که نمینویسم به نام تو کنم. بنام تو که تنها بازمانده ی ذهن منی.
همین فرداست که دختران خیابان هفتم نامه های مرا با یک ادوکلن شیک
و یک امضای دوستت دارم به پسرک همسایه بدهند و این کلمات بچرخند
بی آنکه بدانند این نامه ای بوده از من برای تو...
کاش قصه نبودیم ...
کاش ...
کاش می دانستی، من سکوتم حرف است،
حرف هایم حرف است،
خنده هایم، خنده هایم حرف است.
کاش می دانستی،
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم.
کاش می دانستی، کاش می فهمیدی،
کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت
گیر کند،
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند.
من کمی زودتر از خیلی دیر،
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد.
تو نترس، سایه ها؛ بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد.
کاش می دانستی،
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت،
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست.
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست.
نازنین!
ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن
تو
دردناک است؟ در شیرینی ات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند؟
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست ، فقط دوســـت داشتن محضه
کنارم هستی و بازم ، بهونه هامو میگیرم
میگم وای ، چقدر سرده ،میام دستاتو میگیرم
یه وفت تنها نری جایی ، که از تنهایی میمیرم
از اینجا تا دم در هم بری ، دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم ، تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی ، برم سرگرم کاری شم
میدونم که یه وقتایی ، دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست ، بگم خیلی دوست دارم
تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو میخوای ، یه جورایی خودآزاری
یـــــه جـــــــورایـــــــــــــــی ، خــود آزاری
کنارم هستی و انگار ، همین نزدیکیاست دریا
مگه موهاتو وا کردی ، که موجش اومده اینجا
قشنگه ردپای عشق ، بیا بی چتر زیر برف
اگه حاله منو داری ، میفهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی ، دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست ، بگم خیلی دوست دارم
تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری
یـــــه جـــــــورایـــــــــــــــی ، خــود آزاری
میلاد دوازدهمین گل بوستان امامت و ولایت،
امام عصر و الزمان مبارک
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمکپرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بیثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند