مینویسم...
باز مینویسم...
تا هستم تو را نفس میکشم و تو را می نویسم.
راستی اگر برای تو ننویسم ، کجا شانه های دلتنگی ام را بتکانم؟؟؟
کاش میدانستی برای تو نوشتن و پست نکردن چقدر اشک می برد...
این همیشه نبودنت و با من بودنت قصه قشنگی است حالا ببین کجای جنون
رسیده ام کجای چشم های شرجی تو...
از این سطر تا آخر همین خیابان که به هیچ جا نمیرسد دست هایم را نقاشی
می کنم . خدا را چه دیده ای شاید آخر این نامه تمام شدم.پس بگذار این نامه
را که نمینویسم به نام تو کنم. بنام تو که تنها بازمانده ی ذهن منی.
همین فرداست که دختران خیابان هفتم نامه های مرا با یک ادوکلن شیک
و یک امضای دوستت دارم به پسرک همسایه بدهند و این کلمات بچرخند
بی آنکه بدانند این نامه ای بوده از من برای تو...
کاش قصه نبودیم ...
کاش ...
سلام،خوبی؟
خدایا بفهمان که بی تو چه می شوم ، اما نشانم نده!
خدایا،هم بفهمان و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد !
آپ کردم،خوشحال میشم یه سر بزنی
فعلآ