آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

"یک " جلوش تا بی نهایت صفرها

چشمات رو هم بذار و تو خیالت،
یک عدد "یک " روی کاغذ بنویس ،
هر چقدر می تونی، جلوی  یک،صفر بذار ،
صفحه ات که تمام شد،صفحهی دیگر بگیر،
کاغذت که تمام شد ،کاغذ دیگر بخر ،
دواتت که ته کشید ،دوات دیگه بیار،
جوهرت که تمام شد ،جوهر دیگر بخر،
وقتی دستت خسته شد،از دوستت خواهش کن که او صفربذاره،
دست او که خسته شد،تو باز ادامه بده،
تو که غذا میخوری،او غذاشو بخوره،
شب که میشه به نوبت بخوابین ،
تو صفر بذار، او بخوابه،
وقتی که بیدار شد،تو بخواب ،او صفر بذاره
پیر که شدین،به بچه هاتون بگین،کارتونو دنبال کنن
شب و روز ،بنشینند و صفر بگذارند،
تا آخر عمر شان
همین جور دست به دست،پشت به پشت،
تا آخر روزگار
                             
حالا بیا وبشمار چند تا صفر جلو عدد "یکه" شاید شماره ی جمادها ،نبات ها
یا آسمانها و زمینها
ویا آدمها ،فرشته ها
شاید شماره تمام هستی همین باشه:
"یک " جلوش تا بی نهایت صفرها

وقتی بخوای فقط برای ((خودت)) باشی، تنها باشی،

وقتی بخوای فقط با صفرها باشی،

 عمر تو مثل یه خط منحنی ، روی خودت دور می زنه،

مثل صفر ، باز از آخر می رسی ، به اول ! می مونی ، می گندی ،

مثل مرداب ، مثل حوض ، بسته می شی ، مثل دایره،

مثل ((صفر))!

اما اگر جلو ((یک)) بشینی...؟

اگر بخوای فقط برای ((یک)) باشی،

از پوچی و از تنهایی در بیای ، همنشین ((یک)) بشی...؟!

باید برای دیگران زندگی کنی!

                                                    ( دکتر علی شریعتی )

...

 نمی گویم فراموشش مکن  

 گاهی به یاد آور...  

 اسیری را که می دانی نخواهی رفت از یادش

 عشق لالائی بارون تو شباس 

 نم نم بارون پشت شیشه هاس

...

 لحظه ی عزیز با تو بودنه

 آخرین پناه موندن منه

...

 تو خود عشقی که همزاد منی

 تو سکوت منو فریاد منی

...

 وقتی دنیا درد بی حدی داره

 تویی که فریاد دردای منی

تنهایی

 

هیچ  فکرنمیکردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم

دیگرکسی به سراغم نخواهدآمد

قلبم شتابان میزند شمارش معکوس برای انفجا درقلبم

ومن تنها خود را درآغوش میکشم 

تنها ماندم ... 

تنها دراین آشفته بازار عشق فروشان به دنبال تو میگردم 

درکوچه های تنهاییم به دنبال رد پایی از تومیگردم 

درغبار تنهایی به دنبال نشانی ازتومیگردم 

عطش تمام وجودم را فراگرفته  ای  باران سیرابم  کن 

به  کدامین جرم حکم تنها بودن برای من صادرشد

تنهایی... 

مجازاتی که نمیخوام اونو باکسی قسمت کنم 

میخوام تنها اون روبه دوش بکشم

نمیخوام قبلی بجزقلب من اسیراین نفرین بشه

حالامن بااین جسم خسته درقلعه تنهایی زندانیم

به جرم مقدس ترین گناه 

به جرم دوست داشتن

انتظار

 

زندگی آنچه زیسته ایم نیست

بلکه چیزی است که به یاد می آوریم

تا روایتش کنیم

دوباره میخوام خاطرات رو ورق بزنم

دوباره گذشته روتکرارمیکنم اما نمیدونم ازکجا شروع کنم

فرقی نمیکنه ازکجا شروع کنم ازهرجا که شروع کنم شیرین نیست

ازهرجا که بگم تلخه

همش خاطرات شیرین که تلخ شد.همش بی وفایی

بعضی ها میگن بیخیالش دیوونه

کاش دیوونه بودم دیوانگی هم عالمی داره

هیچ کس به دیوانه خرده  نمیگیره کسی سرزنشش نمیکنه

عاقل نباش که غم دیگران خوری

دیوانه باش تاغمت دیگران خورند

زیباترین گل با اولین باد پاییزی پرپرشد

با وفاترین دوست به مرورزمان بی وفاشد

 اما تاحالا ازخودمون پرسیدیم این دیوانه ازاول دیوانه بود؟

یا دیوانه شد؟

اگردیوانه شدچرا دیوانه شد؟

این دیوانگی ارزشش ازهرعاقل بودنی بیشتره

دیوانگی برای عشق

دیوانه شدن ازبی وفایی

دیوانه شدن بخاطرهمه دروغ های قشنگی که شنیدی

دیوانه ای که هنوزبا یاد اون زندگی میکنه

هنوز فکرمیکنه که هرجفایی که دیده همش یه خواب بوده

هنوز با نفسهای سردش امید به روزهای گرم داره

هنوز با قلب یخ زده امید به تابش آفتاب داغ داره

 

میرسد روزی که بی من روزها را سرمنی

میرسد روزی که مرگ عشق را باورکنی

میرسد روزی که تنها درکنارعکس من

نامه های کهنه ام را موبه مو ازبر کنی

زندگی

زندگی تنها زندانی ا ست که زندانبان ها , زندانی اند . یادم باشد,

 یادت باشد, یادش باشد , ما , زندانبانیم, نه زندانی!

کسی ما را نمی پرسد ، کسی تنها یی ما را نمی گرید ،دلم در حسرت یک دست

 

 ،دلم در حسرت یک دوست ، دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده

 

است.کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی ، کدامین آشنا آیا به جشن

 

چلچراغ عشق دعوت می کند ما را ، واما تو حتی روزهای تلخ نامردی ، نگاهت

 

 التیام دستهایت را دریغ از ما نمی کردی. من امشب از تمام خاطراتم با تو خواهم

 

 گفت، من امشب با تمام کودکی هایم برایت اشک خوا همریخت.