آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آرزوی من...

 

 

در عمق آرزوی من است

که در وجودت خانه ای داشته باشم ،

 حتی به مساحت یک باد 

مهربانی...

 

 

زندگی آنقدر طولانی نیست که 

 هر روز بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت

به یاد تو...

در التهاب روزها تو را به یاد می آورم

تنها یک شب در حافظه ام مهتابی ست

شبی که انگشتان تو، ماه را به نشانه گرفته است

بالای هر دستی، دست های من است

که سالهاست

دراز به دراز راه ها، به پاهایت نمی رسد

به کدامین دیدار دلخوش کنم؟

و به کدامین گفته ها؟

وقتی، دیداری

ندیدنت را

و حرفی

نگفتنت را نصیبم می کند!

کجاست لحظه ای که بوی تو را ندهد؟

می گریزم به تنهایی

از تنهایی نیز

می گریزم از تمام آدم هایی که تو را به یادم می آورند

از گل هایی که زبان مرا نمی فهمند

و قاصدک هایی که لجبازی می کنند در انتظار بلندِ من

چگونه از تو نگویم؟

و چرا از تو بگویم؟

که تنها یک چیز ناگزیرم می کند از تمامِ چیزها

که هستم، چون تو را دوست دارم

و باید از تو بگریزم

چرا که جاذبه ی تو مدام زیر پاهایم را خالی کرده است

تا دوباره به یادت بیاورم، باید فراموشت کنم

چون پرستویی که هوای آشیانه اش تنگ است

برهنگی این پاییز، مرا به گریه می اندازد.....

قرآن ! من شرمنده توام...

 

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده،‌ یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …

قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه،

خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.  

شهید دکتر علی شریعتی