در این دیار خسته کش دیگر بریده نفسم
هرچه تلاش می کنم به آرامش نمی رسم
در این دیار خسته کش وجود من بیهوده شد
ارثیه های عاطفی اینجا زمن ربوده شد
روز نفس نفس زنان رو به سراب می روم
خشک گلو و تشنه لب به عشق آب می روم
شب که به خانه می رسم شکسته بال و خسته جان
در غم فردای دگر باز به خواب می روم
از تن خشک شاخه گل توقع جوانه نیست
اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست
از گل چهره سوخته طراوتی طلب نکن
برای رفع تشنگی تکیه به تشنه لب نکن
فرشته ی نجات من دیر به ما رسیده ای
کهنه شده است زخم ما کوشش بی ثمر نکن