تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم
عاشق زمستان و برفم ، او را نمی دانم ...
من و زمستان ، هیچوقت او را نفهمیدیم....
مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را
به دریا انداخت تا آب شیرین شود