آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

تولدم مبارک...


اولش همه شکل هم هستیم

کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه
هی بزرگ می شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ که یادمون میره
یه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیم
گاهی به هم!
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده
:
واسه بردن بازی
روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد
گاهی باید برای بردن بازی
بین دو نیمه
دوباره متولد شد!



یک سال دیگه گذشت

یکی میگه یک سال دیگه بیهوده گذشت
یکی میگه یک سال بزرگتر شدم
یکی میگه یک سال پیرتر شدم
یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم
یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی نمیگه.



منم یک سال بزرگتر شدم ... یکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم « بزرگ » بشم یا نه ؟ ... تونستم با مشکلات خودم کنار بیام ؟ ... تونستم همونی باشم که هستم ؟ ... تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ ... تونستم کسی رو نرنجونم ؟ ... تونستم دل کسی رو شاد کنم ؟ ...
نمی دونم ... باید فکر کنم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم....ولی یکسال بزرگتر شدم...اونم خیلی سریع...

آتا...


روز پدر مبارک

تو...




گرما یعنی .... 


نفس های تو ....

دستهای تو ....


آغوش تو ....


من به خورشید ایمان ندارم... 


مهربانم...

989.jpg 

 

مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

تو را اندازه تمام اندازه ها دوست دارم...

گرچه مدت دیدار ما خیلی کوتاه است...اما...اما به یاد همین لحظات بودن

برایم زیباست...زیبا...

به زیبایی تمام دنیا...آه! ای خدای من !

چرا ما باید اینقدر از هم فاصله داشته باشیم؟؟؟

من دیگر توان این همه دوری و انتظار را  ندارم و میدانم  که اگر برای مدتی هم شده از این زندان دلتنگ و قفس در بسته فرار خواهم کرد ... و

با تو خواهم آمد ............      کجا؟؟؟........      نمیدانم .......

چون با تو بودن در هر جای دنیا حتی در دهکده ی کوچک شهر بی کسان...

...... و یا در کویر بزرگ عاشقان.......و یا در دیار غربت و تنهایی

برایم زیباست...زیبا...  



مدتی است که در این فکرم که آیا مرا دوست داری ؟؟؟....

نمیدانم ... جدا نمیدانم چه جوابی خواهی داد .

ولی تنها این را می دانم که

              تو را اندازه تمام اندازه ها دوست دارم!!! 

 

عشقبازی زیر باران...

عشقبازی زیر باران!!!

 
عشقبازی زیر باران!!
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟...
 

غافلگیر شدیم  

چتر نداشتیم  

خندیدیم  

دویدیم  

و 

به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟ 

پیش بینی اش را کرده بودی  

چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم  

 

سعی می کردی من خیس نشوم  

و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود.
و سومین روز چطور؟ 

گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری 

 چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد. وچند روز پیش را چطور؟ 

به خاطر داری؟ 

که با یک چتر اضافه آمدی  

و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم  

تنها برو...

دکتر  شهید علی شریعتی

می دانی چه کردی با دل من...

با من باش 

 

می دانی چه کردی با دل من
که این دل بی قرار بی قرار است
نمی دانم چه گفتی با نگاهت
که چشمانم چنین در انتظار است
فقط یک لحظه جانا در برم باش
که با تو چهار فصلم ،بهار است
به وقت دیدن آن روی ماهت
تپش های دل من بی شمار است
برای من فقط یک لحظه زیباست
و آن هم لحظه دیدار یار است
گر چه با تردید و ترس، همراست
ولی همانند بهار است.