تصور کن
ترک هایی میان چهره ام را
و شکستن تصویرم
این قاب عکس در دست کیست
تو ... ؟
برایم مهمانی نگرفتند
گفتند دستانت گناه کارند
صدایم را خفه کردند
و
چشمانم را که خیسه خیس بودند
بستند
من ندیدم چه کسی او را ربود
اما وقتی که نور دیدم
گفتند
خودم مقصر ترین هستم
آری یواش سکوت آغاز کن
در کنج تنهایی
حتی خداوند نمی آید
حتی نه نور است نه روشنی
تاریکی و
تنهایی و
حسرت
فقط همین
می فهمی ...
من در درون تاریکی
مانند یک گیاه کوچک پرز دار
چیزی که چندش آور است
اما کمی ظعیف
دنبال نور می گردم
حتی همان باغبان خانه ی کناری
با آن که فهمیده است
تنهایی ام چگونه است
دستی برای کنار زدن پنجره
دراز نمی کند
من نور می خواهم
این جا تمام دیوار ها مرا می خورند
انگار سقف
دارد مرا نگاه می کند
شاید کسی نداند
اما تو
خوب می فهمی
من در نجابت نگاه اولت
در هر کدام از دعوا های خوب بچگی
در داد کردن ها
حتی تمام قهر ها
عشق می بافتم
شاید کسی نداند
اما تو می دانی
خوب
من در چشم باد نشستم
خورشید را در قفس اسیر کرده ام
من ماه را عاشق خود کرده ام
اما فقط تویی
تک دختر رویای من
هر چند پرنده ها بسیار اند
اما تمام چه چهه هایم برای توست
من جفت نمی خواهم
من روح گم کرده ام را می خواهم
آری قبول
من در میان علف ها دراز کشیده ام
اما برای تو
شاید کمی روی گل تو را احساس کنم
تنها فقط همین
حتی اگر خورشید را دهند مرا
یا آسمان کند مرا نگاه
حتی اگر یک کهکشان پر از سمن مرا صدا کند
تک یاسمن تویی
کسی که من برای آن خواهم نشست و خواند
تنها فقط تویی
گریه های تو واسه من دیگه هیچ رنگی نداره
نمی خوام با من بمونی برو از روزگارم
دیگه جایی نداری توی این قلب شکسته
زندگی با تو محال
تو همونی که می گفتی زندگی با من خیلی قشنگه
نمی دونستم که حرفات همش از روی نیرنگه
حالا اینو می دونم گر چه حالا خیلی دیره
زندگی با تو محال
طعنه شنیدم از همه که تو وفا نداری
دارم تو چشمات می بینم می خوای که جام بذاری
منم یکی مثل همه تو قلب تو شلوغه ه ه ه
گریه نکن که گریه هات برای من دروغه
طعنه شنیدم از همه که تو وفا نداری
دارم تو چشمات می بینم می خوای که جام بذاری
منم یکی مثل همه تو قلب تو شلوغه ه ه ه
گریه نکن که گریه هات برای من دروغه
گریه نکن که گریه هات برای من دروغه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه