آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

به یاد تو...

در التهاب روزها تو را به یاد می آورم

تنها یک شب در حافظه ام مهتابی ست

شبی که انگشتان تو، ماه را به نشانه گرفته است

بالای هر دستی، دست های من است

که سالهاست

دراز به دراز راه ها، به پاهایت نمی رسد

به کدامین دیدار دلخوش کنم؟

و به کدامین گفته ها؟

وقتی، دیداری

ندیدنت را

و حرفی

نگفتنت را نصیبم می کند!

کجاست لحظه ای که بوی تو را ندهد؟

می گریزم به تنهایی

از تنهایی نیز

می گریزم از تمام آدم هایی که تو را به یادم می آورند

از گل هایی که زبان مرا نمی فهمند

و قاصدک هایی که لجبازی می کنند در انتظار بلندِ من

چگونه از تو نگویم؟

و چرا از تو بگویم؟

که تنها یک چیز ناگزیرم می کند از تمامِ چیزها

که هستم، چون تو را دوست دارم

و باید از تو بگریزم

چرا که جاذبه ی تو مدام زیر پاهایم را خالی کرده است

تا دوباره به یادت بیاورم، باید فراموشت کنم

چون پرستویی که هوای آشیانه اش تنگ است

برهنگی این پاییز، مرا به گریه می اندازد.....

نظرات 1 + ارسال نظر
رزا چهارشنبه 22 تیر 1390 ساعت 12:05

عشق یعنی همه چیز را برای یک چیز دادن و به پاداشش هیچ چیز نخواستن...(دکتر شریعتی)
البته اگه امروزه عشق واقعی وجود داشته باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد