آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

سهراب سپهری...

  

. . اهل کاشانم،

پیشه ام نقاشی است

گاهگاهی قفسی می سازم با رنگ،

می فروشم به شما

تا به آواز شقایق

که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود

چه خیالی ! . . .

می دانم . . .

چیزها دیدم در روی زمین:

کودکی دیدم، ماه را بو می کرد.

قفسی بی در دیدم که در آن،

روشنی پرپر می زد.

نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت.

من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید. ...

من ندیدم دو صنوبر را دشمن.

من ندیدم بیدی ،

سایه اش را بفر,شد به زمین.

رایگان می بخشد،

نارون شاخه ی خود را به کلاغ ... 

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست.         واژه باید خود باد،       واژه باید باران باشد.

چترها را باید بست،

زیر باران باید رفت.

فکر را ، خاطره را زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.

دوست را زیر باران باید جست.

عشق را زیر باران باید جست...

زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است

رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است. ....

♂سهراب سپهری♂

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد