نازنین!
ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن
تو
دردناک است؟ در شیرینی ات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند؟
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست ، فقط دوســـت داشتن محضه
کنارم هستی و بازم ، بهونه هامو میگیرم
میگم وای ، چقدر سرده ،میام دستاتو میگیرم
یه وفت تنها نری جایی ، که از تنهایی میمیرم
از اینجا تا دم در هم بری ، دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم ، تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی ، برم سرگرم کاری شم
میدونم که یه وقتایی ، دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست ، بگم خیلی دوست دارم
تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو میخوای ، یه جورایی خودآزاری
یـــــه جـــــــورایـــــــــــــــی ، خــود آزاری
کنارم هستی و انگار ، همین نزدیکیاست دریا
مگه موهاتو وا کردی ، که موجش اومده اینجا
قشنگه ردپای عشق ، بیا بی چتر زیر برف
اگه حاله منو داری ، میفهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی ، دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست ، بگم خیلی دوست دارم
تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری
یـــــه جـــــــورایـــــــــــــــی ، خــود آزاری
میلاد دوازدهمین گل بوستان امامت و ولایت،
امام عصر و الزمان مبارک
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمکپرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بیثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند
اولش همه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه
هی بزرگ می شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ که یادمون میره
یه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیم
گاهی به هم!
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده
:
واسه بردن بازی
روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد
گاهی باید برای بردن بازی
بین دو نیمه
دوباره متولد شد!
یک سال دیگه گذشت
یکی میگه یک سال دیگه بیهوده گذشت
یکی میگه یک سال بزرگتر شدم
یکی میگه یک سال پیرتر شدم
یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم
یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی نمیگه.
مهربانم، ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی
دلش از دوری تو دلگیر است
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته ، بر درمانده
و شب و روز دعایش این است
گرچه مدت دیدار ما خیلی کوتاه است...اما...اما به یاد همین لحظات بودن
برایم زیباست...زیبا...
به زیبایی تمام دنیا...آه! ای خدای من !
چرا ما باید اینقدر از هم فاصله داشته باشیم؟؟؟
من دیگر توان این همه دوری و انتظار را ندارم و میدانم که اگر برای مدتی هم شده از این زندان دلتنگ و قفس در بسته فرار خواهم کرد ... و
با تو خواهم آمد ............ کجا؟؟؟........ نمیدانم .......
چون با تو بودن در هر جای دنیا حتی در دهکده ی کوچک شهر بی کسان...
...... و یا در کویر بزرگ عاشقان.......و یا در دیار غربت و تنهایی
برایم زیباست...زیبا...
مدتی است که در این فکرم که آیا مرا دوست داری ؟؟؟....
نمیدانم ... جدا نمیدانم چه جوابی خواهی داد .
ولی تنها این را می دانم که
تو را اندازه تمام اندازه ها دوست دارم!!!