آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

مهربانا...

مهربانا!

 

میدانم که تا تو راهی نیست.

 

میدانم که آسمان فیض و رحمتت همه جا بر سرم سایه دارد.

 

میدانم که دستهای سبزت همیشه پشت و پناهم است.

 

میدانم که تو ، تنها تو نگران لغزشهای ناتمام من هستی.

 

اما نمیدانم ؟؟؟؟؟؟؟

 

چرا هرروز که میگذرد از تو دورتر میشوم؟!!!!

 

دلم را به دست آب می سپارم و سبزی روحم را به شیرینی ناپایدار و فریبنده ی گناهان.

 

کمکم کن!

 

من این لذتها را به بهای دوری از تو نمی خواهم. من تو را میخواهم.

 

                                 تنها تو را...ای مهربانترین مهربانان!

مادر...

 

من نمی گویم که بهشت زیر پای مادران است

 

 چون خاک پای مادرن را بهشت یارای مقابله نیست.

 

مادر ایرانی را چه توان نامید;

 

آن که صلابتش را از دماوند و البرزش،

 

و آرامشش را از آب هایش،

 

و ایثارش را از لاله زار هایش،

 

 و مهربانی و بزرگی اش را از آسمان بی کرانش به ارث برده.

 

نمی توانم از آن ها با نامی زیباتر از فاطمه یاد کنم

 

،پس ای فاطمه ها روزتان گرامی. 

Qaragilə...

Qaragilə

Gəlmişəm otaqına oyadam səni,
Qara gilə, oyadam səni.
Nə gözəl xalq eyləmiş yaradan səni,
Qara gilə, yaradan səni.
Götürüb mən qaçaram aradan səni,
Qara gilə, aradan səni.

Qizil gül əsdi,
Səbrimi kəsdi,
Sil gözün yaşın, qara gilə,
Ağlama bəsdi.

*********

Təbrizin küçələri dolan ba dolan,
Qara gilə dolan ba dolan.
Əyər məni sevmirsənç get ayrı dolan.

Nə mənə qız qəhətdirç nə sənə oğlan,
Qara gilə, nə sənə oğlan.

Dərbənd aralı,
Könlüm yaralı,
Bir yar sevmişəm, qara gilə,
Təbriz maralı.

*ـ*

سهراب سپهری...

  

. . اهل کاشانم،

پیشه ام نقاشی است

گاهگاهی قفسی می سازم با رنگ،

می فروشم به شما

تا به آواز شقایق

که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود

چه خیالی ! . . .

می دانم . . .

چیزها دیدم در روی زمین:

کودکی دیدم، ماه را بو می کرد.

قفسی بی در دیدم که در آن،

روشنی پرپر می زد.

نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت.

من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید. ...

من ندیدم دو صنوبر را دشمن.

من ندیدم بیدی ،

سایه اش را بفر,شد به زمین.

رایگان می بخشد،

نارون شاخه ی خود را به کلاغ ... 

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست.         واژه باید خود باد،       واژه باید باران باشد.

چترها را باید بست،

زیر باران باید رفت.

فکر را ، خاطره را زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.

دوست را زیر باران باید جست.

عشق را زیر باران باید جست...

زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است

رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است. ....

♂سهراب سپهری♂

بی آن که بدانیم ...

زندگی از دیدگاه پائولو کوئیلو

انسان ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه می روند !
با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت...
در سبد جلو ، صفات نیک خود را می گذاریم و در سبد پشتی، عیب های خود را نگه می داریم.
به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود، چشمان خود را برصفات نیک خود می دوزیم و

فشارها را درسینه مان حبس می کنیم.
در همین زمان بی رحمانه، در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می کند، تمامی عیوب او را می بینیم .
بدین گونه است که در باره خود بهتر از او داوری می کنیم، بی آن که بدانیم کسی که پشت سر ما راه می رود به ما با همین شیوه می اندیشد.