یک روز اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم ، اومدم معذرتخواهی کنم
هی میگفت : علیجان تویی
هی میگفتم : ببخشید مادر اشتباه گرفتم
باز میگفت : رضا جان تویی مادر
میگفتم : نه مادر جان اشتباه شده ببخشید
اسم سوم رو که گفت دلم شکست
گفتم آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم
اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد
« از وبلاگhttp://rahmanms.blogfa.com/»