مرا کسی نساخت، خدا ساخت ؛ نه آنچنان که « کسی میخواست »، که من کسی نداشتم ، کِسم خدا بود. ِکس بی ِکسان. او بود که مرا ساخت، آنچنان که خودش خواست، نه از من پرسید ونه از آن « منِ دیگر » م . من یک گِلِ بیصاحب بودم . مرا از روح خود، در آن دمید و بر روی خاک و در زیر آفتاب ، تنها رهایم کرد. مرا به خودم واگذاشت. عاق آسمان ! کسی هم مرا دوست نداشت؛ به فکرم نبود. وقتی داشتند مرا می آفریدند، کسی آن گوشه خدا خدا نمیکرد... وقتی داشتم روح میپذیرفتم ، شکل میگرفتم ، قد میکشیدم، چشمهام رنگ میخورد،چهرهام طرح میشد، فرشتهای ظریف و شوخ و مهربان و چابک پنجهای ، با نوک انگشتانِ سِحر آفرینش ، آن را صاف وصوف نمیکرد... وقتی میخواستند کارِ دل را در سینه ام آغاز کنند ، آشنایی دلسوز و دلشناس نداشتم تا برود و بگردد و از خزانه ای دلهای خوب ، بهترین را برگزیند.
دکتر علی شریعتی
گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم
دژت-----دژت دژت دژت
توضیح:
دژت:واژه ایست مقدس از واژگان زبان دیرین مرزآبادی
سلام
وبلاگت خیلی قشنگه. ادامه بده و بیشتر روش کار کن. حتما از این بهتر می شه.
این عنوان وبلاگ منه: کسی مرا نساخت. واسم جالب بود
به من هم سر بزن. خوشحالم می کنی
پنجره نیستم تا در دلِ دیوارت جا بگیرم.دیوار نیستم تا خانه ات را بسازم.خانه نیستم تا شَهرت را پُر کنم.
عددی نیستم که به حسابت بخورم.
احتمال ام!...شاید ام!...تقریبا ام!
نسیمم؛آرام و رونده...که در هیچ دستی بند نمی شود.