دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ؛
دست تمنایی به سویم دراز کرد؛
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه؛
دنیا عوض شده است؛
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق ...!
دیدم که در عرش شور و شوق برپاست
برپاگر این بزم شرف ذات خداست
گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهراست
روز وصال عشقمون روز به هم رسیدنه
روز شاد زندگیم روز با تو پریدنه
روزی که داغ عاشقی در قلب مجنون میدمد
روز وصال عشقمون روز عشق رو دیدنه
برایت مینویسم تا بی نهایت
تا نگاهی گم شود در چشمهایت
برایت مینویسم با طعم رسیدن
با هوایی که در آن شوق پریدن
برایت مینویسم با زلال اشکهایم
شاید آن وقت بدانی قدر نوشته هایم
برایت مینویسم بهترینم
مینویسم تا بدانی عاشق ترینم...
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر …
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم …
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ؛
دست تمنایی به سویم دراز کرد؛
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه؛
دنیا عوض شده است؛
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق ...!