Gəlmişəm otaqına oyadam səni,
Qara gilə, oyadam səni.
Nə gözəl xalq eyləmiş yaradan səni,
Qara gilə, yaradan səni.
Götürüb mən qaçaram aradan səni,
Qara gilə, aradan səni.
Qizil gül əsdi,
Səbrimi kəsdi,
Sil gözün yaşın, qara gilə,
Ağlama bəsdi.
*********
Təbrizin küçələri dolan ba dolan,
Qara gilə dolan ba dolan.
Əyər məni sevmirsənç get ayrı dolan.
Nə mənə qız qəhətdirç nə sənə oğlan,
Qara gilə, nə sənə oğlan.
Dərbənd aralı,
Könlüm yaralı,
Bir yar sevmişəm, qara gilə,Təbriz maralı.
*ـ*
. . اهل کاشانم،
پیشه ام نقاشی است
گاهگاهی قفسی می سازم با رنگ،
می فروشم به شما
تا به آواز شقایق
که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی ! . . .
می دانم . . .
چیزها دیدم در روی زمین:
کودکی دیدم، ماه را بو می کرد.
قفسی بی در دیدم که در آن،
روشنی پرپر می زد.
نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت.
من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید. ...
من ندیدم دو صنوبر را دشمن.
من ندیدم بیدی ،
سایه اش را بفر,شد به زمین.
رایگان می بخشد،
نارون شاخه ی خود را به کلاغ ...
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست. واژه باید خود باد، واژه باید باران باشد.
چترها را باید بست،
زیر باران باید رفت.
فکر را ، خاطره را زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
دوست را زیر باران باید جست.
عشق را زیر باران باید جست...
زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است
رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است. ....
♂سهراب سپهری♂
زندگی از دیدگاه پائولو کوئیلو
انسان ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه می روند !
با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت...
در سبد جلو ، صفات نیک خود را می گذاریم و در سبد پشتی، عیب های خود را نگه می داریم.
به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود، چشمان خود را برصفات نیک خود می دوزیم و
فشارها را درسینه مان حبس می کنیم.
در همین زمان بی رحمانه، در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می کند، تمامی عیوب او را می بینیم .
بدین گونه است که در باره خود بهتر از او داوری می کنیم، بی آن که بدانیم کسی که پشت سر ما راه می رود به ما با همین شیوه می اندیشد.
و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز
وای بر من گر تو ان گم کرده ام باشی که بس دور است بین ما که آن سو نازنینی غنچه ای شاداب و صد ها آرزو بر دل
دلی گهواره عشقی که چندی بیش نیست شاید و از بازیچه بودن سخت بیزار است
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی که عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است
دیدم دلم گرفته
هوا ی گریه دارم
تو این غروب غمگین
دور از رفیق و یارم
****
دیدم دلم گرفته
دنیا به این شلوغی
این همه آدم اما
من کسی رو ندارم
****
دیدم غروبه اما
نه مثل هر غروبی
پهنا ی آسمونو
هرگز ندیده بودم
از غم به این شلوغی
****
دیدم که جاده خسته س
از اینکه عمری بسته س
اونم تموم حرفاش
یا از هجوم بارون
یا از پلی شکسته س
اونم تموم راههاش
یا انتها نداره
یا در میونه بسته س
****
من و غروب و جاده
رفتیم تا بی نهایت
از دست دوری راه
یکی نداشت شکایت
****
گم شدیم از غریبی
من و غروب جاده
از بس هوا گرفته
از بس که غم زیاده
****
پر از غبار غم بود
هر جا نگاه میکردی
کی داشت خبر که یک روز
میری که برنگرد ی
وای بر من گر، تو آن گم کرده ام باشی
چه بس دور است، بین ما
که این سو ،که این سو
یرمردی با سپیدی های مو
و
هزاران بار مردن، رنج بردن
با خمی در قامت، از این راه دشوار
که این سو دست ها خشکیده
دل مرده
به ظاهر خنده ای بر لب
و
گاهی
حرف های پیچ در پیچ ، و هم هیچ
و گه گاهی
و گه گاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است
و
خود ناچیز
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که آن سو
که آن سو نازنینی غنچه شاداب
و
صدها آرزو بر دل
دلی گهواره ی عشقی
که چندی بیش نیست شاید
و از بازیچه بودن سخت بیزار است
.....
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
چه بس دور است بین ما
و عاشق گشتن
و
عاشق نمودن
سخت دشوار است
باران از راه رسید....
خاک خشک قلبم را با قطرات مهربانی
از عشق پر کرد.....
حس زنده بودن و روئیدن را در وجودم پروراند....
لحظه فرودت بر صحرای قلبم، در ذهن متروکه ام حک شده است...
چه بی فایده است.. طلب دوباره آن..
دیگر بارش باران پر از شوقم نمی کند....
میبارد ولی از چشمانم.... کودک احساسم در باران اشکهایم رها میگردد....
باران باش، خاک دل به باران عادت نمی کند...
همیشه با آمدنت، جون میگیرد.........
وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب رویای فراموشیهاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خواموشیهاست .
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من میگوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند .
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه؟
از آن پاکتری .
تو بهاری ؟
نه،
بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !