هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .
و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت ...
دوستت دارم " را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
□
این گل سرخ من است .
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن !
که فشانی بر دوست ،
راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست !
در دل مردم عالم _ به خدا _
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید .
□
تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
" دوستم داری " را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را |
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را |
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین |
به علی شناختم به خدا قسم خدا را |
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند |
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را |
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ |
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را |
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن |
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من |
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا |
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب |
که علم کند به عالم شهدای کربلا را |
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان |
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را |
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت |
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را |
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت |
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را |
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت |
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را |
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان |
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را |
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم |
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را |
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی |
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را» |
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب |
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا |
استاد شهریار |
دانلود حجم ۲MB
ای خداوند!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مومنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به بیداران ما اراده و به مبلغان ما حقیقت
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی(ع)
و به فرقه های ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همه ملت ما همت، تصمیم
و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات
و عزت ببخش
الهی آمین
داستان از این قراره که شهریار اولین قرارشو با معشوقش میزاره بعد تا خود صبح صبر میکنه که بیاد ولی ...
اولدوز سایاراق گؤزله میشم هر گئجه یاری
گئج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری
گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس
باتمیش قولاغیم گؤر نه دؤشورمکده دی داری
بیر قوش ‹آییغام› سؤیله یه رک گاهدان اییلده ر
گاهدان اونو دا یئل دئیه لای لای هوش آپاری
یاتمیش هامی بیر آللاه اویاقدی داها بیر من
مندن آشاغی کیمسه یوخ اوندان دا یوخاری
قورخوم بودو یار گلمه یه بیردن یاریلا صبح
باغریم یاریلیر صبحوم آچیلما سنی تاری !
دان اولدوزو ایستر چیخا گؤز یالواری چیخما
او چیخماسادا اولدوزومون یوخدو چیخاری
گلمز تانیرام بختیمی ایندی آغارار صبح
قاش بئیله آغاردیقجا داها باش دا آغاری
عشقین کی قراریندا وفا اولمایاجاقمیش
بیلمم کی طبیعت نیه قویموش بو قراری
سانکی خوروزون سون بانی خنجردی سوخولدو
سینه مده اورک وارسا کسیب قیردی داماری
ریشخندله قیرجاندی سحر سؤیله دی دورما
جان قورخوسو وار هرکیم اوتوزموش بو قوماری
اولدوم قارا گون آیریلالی او ساری تئلدن
بونجا قارا گونلردی ائدن رنگیمی ساری
گؤز یاشلاری هر یئردن آخارسا منی توشلار
دریایه باخار بللی دیر چایلارین آخاری
از بس منی یارپاق کیمی هجرانلا سارالدیب
باخسان اوزونه سانکی قیزیل گولدو قیزاری
محراب شفقده اؤزومو سجده ده گؤردوم
قان ایچره غمیم یوخ اوزوم اولسون سنه ساری
عشقی وار ایدی شهریارین گوللو چیچکلی
افسوس قارا یئل اسدی خزان اولدو باهاری
به گرد کعبه می گردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه می گردد نمایان
پس بگرد تا بگردیم
نمی دانم چه پنداری
در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری
تو آنجا در پی یاری
چه پنداری
کجا وی از تو می خواهد چنین کاری
چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند
چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی داند
چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند
بدنبال چه می گردی که حیرانی
خرد گم کرده ای شاید نمی دانی