آخرین نوشته های ادبی
دیدار هر ساله
اول دلم را با محبتش پر کرد و دست نوازشش لحظه لحظه جاری بود.
نگاهش چراغ راهم شد.
و بعد برای دیدار همیشگی اش برایم برنامه نوشت.
سعی کن روزی چند ...
اینک بهار.....
شعر فارسی و موضوعات مغفول
قطره با دریا
یادی از دادا
بی تو حتماً می میرم مادر
افسون خیال
پربیننده ترین ها
نگارش در ادبیات
تحلیل چند شعر کوتاه
یک پرسش و یک پاسخ
فرشته کائنات
به یاد بزم دو دلداده
آخرین اشعار ارسالی
پینه های زخم قلبم باتو درمان میشود
حضرت عشق باتو دراین خانه مهمان میشود
تو که هستی درکنارم ، لحظه لحظه محشری
پلک برهم میزنم، چشم ازتوحیران میکند
دو قدم مانده دگر بوی بهاران برسد
سال مان تازه شود مژده به یاران برسد
بوسه بر مقدم مرغان خوش الحان بزنم
گل به میدان برود، فوجِ سواران برسد
شعر محاوره و ترانه در قالب مسمط (2)
ای قشنگ نازنینم
ای همیشه همنشینم
توی چشم تو میبینم
که تو عاشقی همیشه
ای نجیب مهربونم
عشقو توو چشات می
باغ سبز
درِباغ سبز
ورودممنوع
اوضاع ردیف
.............
نوع دگر
شکر عاشق قند
زیر باران بی چتر
قند شکر دوست
اسیاب اشغال
ایغم بیا جز تو کسی را من ندارم
دوستی بهجز آن دلبرِ دشمن ندارم...
من باختم هرچه بهدنیا مالِ من بود
دیگر هوائی بهرِ دل بردن ندارم...
سام
کِلک ِ زرّین(زرین کوب)
رحمت برسد به جان و روحش آرام
شاهین رها از این و آن و هر دام
زرین شده کلک و راحما ،افکارش
آن خاطر ِ پخته ، رهنمای هر
آخرین برگ از دفتر زمستان
ورق می خورد
و رایحه ی مهر
از انتهای کوچه ی اسفند
به مشام می رسد
دیگر گذشت
آن ازدحام دلشوره های تلخ
و آن نیمکت های پوشی
هم عابد و معبودم و هم سالک و مسلوکم
هم خسرو و شیرینم و هم لیلی ومجنونم
هم شاکی هم شاکر هم سائل و مسئولم
هم زاهد و درویشم هم آز و طمع کارم
در ج
تـو آقـایـی پنـاهـی بـی نیازی
خـدایـا تکیه گاه و چاره سازی
تـویـی اول تـویـی آخـر خدایا
تویی باطـن تویی ظاهر خدایا
سمیع و هم بصیرو هم غفوری
رحیـم و غـافـر و یارب شکوری
تویی فـرمانـروا ای بـر گـزیده
رحیـم و مهـربـان بـر آفـریـده
تکیه زده دامنه بر یَدِ پاشای تو
باد بهار آمده بهر تماشای تو
شاهد عشق کویر ، کوه دماوند ما
مِه به ستوه آمده از همه حاشای تو
عشق یعنی غمی ب وسعت آن جهان تو
در گیر و دار آن خاطره های بی نشان تو
در پیچ و تاب آن کافه های شلوغ شهر
در زل زدن به ان قهوهی ته فنجان تو
چنان خر تو خراست آنجا که گویی
به دنبال خرت گردی نجویی
زمستان رو بـــــه پایان و بهاری پیش رو داریم
و بعد از لیـــــلِ دلتنگی نهاری پیش رو داریم
نترس از حرف شاه و شیب کم کـن از درونت ریب
یقی
ای ساز با غم های من شب ها مدارا می کنی
پرستد از اندوه دلم اما تو حاشا می کنی
در پرده ها داری نهان بسیار راز و وسخن
در پیش نا محرمان انکار سخن ها
روزی از چله پاییز که هوا ابری بود
زاغکی از دم پنجره به هوا پر می زد
به لب پنجره آمد و من آنجا بودم
شیشه ی آن پنجره را نوک می زد.
شیشه غرق بخار
د
در این نگاه شبنم زده
که مه آلود
به رنگین کمان
لاله عباسی می نگرد
چراغ مفرغی باید جست
تا انگشتری از طلای ناب
حلاوت آوای فاخته را بشنود
شاید
که انگشتری در دست فاخته
هر دو از یک جنسند
دست در دست هم
به ملاقات لاله عباسی می روند
حکایت زرین ما ، جام باده شود
زین مستی ، جهان عشق زاده شود
همچو مجنون و فرهاد کوه کن
در همه شهر ، بر زبان جامه شود
انتها ندارد افسانه عشق زرین
در این کابوس نم دار تنهایی
چکه می کنند دیوارها با چشمان بسته
و دستانی بر سینه
در چهارچوب فلزکاری شده عکس
در چنبره تنگ دلشوره
نگاهت تسلی مرثیه های من است
زنده بودن دلیل می خواهد
عاشقانی اصیل می خواهد
گفتم از شوق روزگارت خوش
حرف عاشق وکیل می خواهد؟
راه من سنگلاخ، راهت صاف
جاده روبی که بیل می
1) کانه چؤپاره مئنأ کی بینه
2) سند تمرزۊٚ کۊتأکانه نینه
3) بخت که گرده پاچه نشینه
4) لاکۊی سۊرخ أۊِه که مانه
5) تندؤیر خارأبۊ اۊنه دیمه
6) پۊر
برایش چشمانی زیبا ساختم
برایش دریایی از تنهایی ساختم
برایش شکستی از بر هر شکست ساختم
برایش چشمانی سیاه و نگاهی پر مهر ساختم
برایش آیینه ای
حق بفرمود من و جمع ملک در ملکوت
نه فقط ما که همه عالم قدس و جبروت
می فرستیم برآن حسن و صفات و برکات
بر جمال و گل رخسار محمد(ص) صلوات
(ترجمه آیه مبارکه : ان الله و ملائکته یصلون علی النبی .
این دلم با بی جوابی ها عشق تو رنجیده شد
هرشب شنبه یاد عشقت می کرد و نا دیده شد
گفتمت چون بدیدی در آسمان آثاری به عشق
با پدیده در آسمان ات آرام آرام سنجیده شد
منوچهر فتیان پور (راد)
چه بود؟
غیر یادت های های من چه بود
نغمه ی شور و نوای من چه بود
در میان شهرک آشفتگی
کوچه نام آشنای من چه بود
جز غم دیرین ایام وصال
مژده دنیا
بگرفت زمین را ،چهارده نور در بر
در سما و زمین از ، ازل سرور
رحمت العالمین است محمّد
وجه خدا در کبریاست، احمد
احدی ازلطفش، نومید نبود
سالتان میمون گرامان کامتان چون باقلوا
قکر خود باشید و ترفیع هیچ نپرسید حالِ ما
ما تعهد میدهیم هر وقت نیاز داشتید شما
شرط آن که وِل کنید ما را ب
هر کجا سروی اصیل و ریشه دار افتاده است
در جوارش سر به داری بی مزار افتاده است
وای از این پیر جوان کش این زمستان دراز
در مصافش شعر عاصی هم ز کار
خورشید بلند صبح خیزان
مقصود دعای شب ستیزان
مسجود خیال صدفرشته
ای در کف تو کتاب و میزان
دلتنگی غنچه های ناشکفته
پایان فصول برگریزان
بنی
از صبحِ اَزل، عاشقِ رُخسارِ تو بودم
در وصفِ رُخِ ماهِ تو اشعار سُرودم
هر نُکته که گفتم بپذیر از منِ مسکین
ای هستیِ جاوید و همه بود ونبودم
عمرم به سر آمد نَرَسیدم به مرادم
آهی کشم ازدل سَرِ حسرت زنهادم
ای مه تو بفرماچه کنم بادلِ شیدا
هجرانِ تو آخر صنما داده به بادم
درعمرنرفتی تو
آفتاب هدایت
ای دلبرم که ذات خدا را نشانه ای
تو آیت بزرگ خدا در زمانه ای
تو روح کردگار عظیمی که از ازل
مقصود حق بوده و حق را بهانه ای
مرغ دل مرا
راز و نیاز می کنم با خدای آشکار
اوست سزاوار حمد و هر ثنا
مالک ملک و عرش کبریا
صاحب و داور روز سزا
داور عاشق مهربان ما
اجابت کننده دعای ما
گویی سحر
فاخته ای
در حرم ، میخواند
کبوتران در انتظار ، بیقرار
بین کن و یکون فاصله افتاد
چه فیض عظیمی
تپیدن در یک حرف
مرحبا بر عشق
که حدود
هو الأوّل
فصل اول
فصل گلهاست
فصل زیبای نو شدن
فصل تازگیست
فصل بارش است
فصل تحولی شگرف
فصل پوست انداختن
فصل دلدادگیست
فصل اول
به همین س
تو رفتی و جدایی ها نشسته
کمین کرده به قلبم چشم بسته
جدایی زیر و رو کرد کلبه ی دل
شده آوار دلم درهم شکسته
دل من هر شبانه گریه میکرد
چو بلبل ع
عید آمد و عید آمد وعید آمد
گلبون ز چمن چو نگینی به هر چشم بیامد
چون رنگ دگر زد سپهر پیروزه در آمد
چون شب الماس بدرخشید و ستاره بیامد
این سبز
نه فایداسی اوزون آداملی یولون
(چه فایده ای دارد راه های دراز و پر رهرو)
اؤز قدیمی تاختا کؤرپوم دایانیر
پل چوبی و قدیمی خودم هنوز پابرجاست)
اوتایی
رفتی پدر هنوز دچارِ مصیبتم
هرگز نکاستهست از اندوه و حسرتم
مثلِ گلی تکیده در ایوانم و هنوز
دنبالِ آب نه، که محتاج صحبتم
سن ام رسیده است به
از چهار فصل
از چهار ستون تردید
از چهار سو
تنها
غریزه می ریختی
در پای شعوری ناهموار
آنجا
که آبراهه صبح
عرضش
با طول آن
در یک مسیر نیس
بیا ای دل،بهارآمد چه غوغایی بپا گشته
نسیم باد نوروزی،چو بلبل در نوا گشته
ببین این سفره ی پُر مُهر و رنگارنگ و زیبایش
گُل مهمان نواز او، چه قام
ماه رمضان آمده، ای تو دلم آرام بگیر
آن ماه جانان آمده، ای تو دلم آرام بگیر
آن ماه زیبا و نکو هر لحظه اش یا هو هو
از نزد یزدان آمده، ای تو دلم
مثل گنجشکی که کاه لانه اش پاشیده است
روحِ دنیا خواب ویرانی برایم دیده ست...
غنچه ای بی برگ و بارم بی ثمر افتاده ام
دستهایم از غم دوریتان تفتیده
بداهه نوروزی
شد بهار..
دل بی قرار...
زمستان با کوله ای در فرار...
سبز شد دشت و دمن با گل و صد نگار...
هفت سین چیده با هفت رنگ و هفت گیاه و
زیباییِ آشکار یعنی خود تو
در سینهی من قرار یعنی خود تو
نوروزِ تمام فصلهایم هستی
سرسبزیِ نوبهار یعنی خود تو
شاعر: مهدی ملکی الف
بنام خدا
هستی عالم بقا با زندگیست
کُشت و کشتار خصلتِ درّنده گیست
چون تورا داده توانِ اختیار
زندگانی با تو باشد بختیار
عاقلی
اسفند را
دود می کنیم
و به شادمانی با بهار
پیوندی دوباره می بندیم
تا با او سبز و شاداب بمانیم
و در مبارک باد شکوفه باران
عشق و امید را
در ریشه ه
گهی رانی مرا و گه ربایی
گه آرامش رسانی گه زدایی
چنان اندر منی و در تن من
که خون را با رگ است این آشنایی
نه بوی پیرهن یا نوشدارو
تو بر هر درد بید
میخواهم با شاخههای برهنهام
یک بار هم که شده
به سمت آن نور رازآگین کورکننده
که به اندازی روزنهای ،
از آنسوی دولت ابرها سرازیر میشود ،
سال هفتاد و نُه، نمی چرخه
رو مداری که قاتل عمرِه
یه روزایی تو آخر دی ماه
روز میلاد من وسط ظهرِه
ناسزاها یکی یکی می رن
از دَهَنِ مادرم به پدر
1
در نوروز آزادی،
در بهار دیدار،
دشت تن ات را،
گل به گل می بوسم
2
در سپیده دم شادی،
بوسه ی آزادی ما،
دلچسب ترین،
لحظه ی قرن خواهد شد
مهدی بابایی ( سوشیانت )
از خیالی کِدِر سرشار
زندانیِ خاکستریِ تنهاییام
آبیِ آرامِش؛ نمیشناسمش
سرخیِ وجودت چقدر دور
و تودهای تیره که میدانمش
مدام میپایدم مدام میپایمش
خیالت را گهی بوسم
گهی با خود برم در آن خیابان
زیر باران
که با هم ماقراری داشتیم
خیس باران من شدم اما
تو را هرگز ندیدم
رها کردی مرا تنهای ت
هیچ خورشیدی
یارای طلوع نبود در خزانی که
در خشونت عریانش یخ زد
نفسهای بی خانمان زنی
بر صفحهٔ سرد سنگفرشها
هیچ واژه ای
بیان نمی کرد قدر این قیامت
امشب چو هر شب حالم خراب است
اشک در چشمانم مثل تلخی شراب است
گر شاید نبینی اشکی ریزان در چشمانم اما
در دلم خون مثل شرابی روان است
خنده هایم در لبانم جاری اند اما
کس نمیداند که اشکانم پشت لبهایم نهان است....
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
چو سوسن وا شوی هر دَم نگاهت مست و حیران است
و این آبادی از لطفت چراغانی و خندان است
بخند ای سنبل رومی که لبخندت
کشتی و ملّاح
فقر اگر آید به جایی دین از آنجا می رود
گر نرفت اکنون یقیناََ صبحِ فردا می رود
شیخِ ما مست از مقام و مَسندِ خود روز و شب
آهِ فقر ا
خواب دیدم که کنارم بودی باقی اش یادم نیست
صبحدم با نفس گرم تو بیدار شدم، باقی اش یادم نیست
گرمی هر شعله از خورشید را
در میان بازوان تو به جان حس کر
من در این میعادگاه شوربختی....
در اتاقم سرد.... باید خفت...
چشم می دوزم.. اشک آگین... به دیواری بدون پنجره....
خاطرم با خاطرات تلخ آید جفت....
روزهای بی تو بودن... روز.... نه... که قرن باید گفت...
صد شکر که آمده امسال ما را دو بهار
بیت الغزل شعر من افتاده شکار
گیلاس به نماز استاده با چادر سفید
گفتیم که بر عابد ما نقل و نباتی ببار
ماهی قر
.
سال
سر رسید
و مرا هیچ
سررسیدی
سر نرسید...
ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات برای شما،
پیشاپیش سال نو را تبریک می گویم و برای همه ی عزیزان سالی پر از امید و روشنی ،رویش و بهاری دلپذیر آرزومندم...
کریم زاده
لالم غزل خشکیده در جانم نمی بینی
ناشاعری لبریز هذیانم نمی بینی
دل مرده ای درمانده ام در بازی تقدیر
خشکیده برگی دست طوفانم نمی بینی
در من تم
تا کجا نامردُمی ،
تا کجا صبرْ و
سکوتْ
چونْ شــــــــکارْ
از صیدِ صیادانْ
می رهیمْ.ْ.ْ.ْ
.................................
arek 1393.04.24 Tabriz
دومیز دوصندلی وآن شب اتاق خالی بود
وابرهای ترک خورده هم سفالی بود
در آن سیاهی شب در سکوت
می دیدم
حضور خسته مردی در آن حوالی بود
ومرد مرد مسافر ب
درد را از هر طرف خواندم ؛ عزیزم درد بود
پشت خنجر خوردَنم از دستِ یک ؛ نامرد بود
درد دارد زندگی ؛ وقتی که میبینی به چَشم
مهرَبانی ؛ عاطفه ؛ از
شاعرم بهتر ز هر مستی خرابت می کنم
با همین انگور اشعارم شرابت می کنم
گفته بودم بارها ای شمس خوش سیمای
کوه یخ باشی شبی آرام آبت می کنم
همه ی زندگیش را به تن یک دیوار
همه ی زندگیش را به در آویخته است
سرزمینی که چنان یک زن تنها و صبور
در خودش آن خود سر سخت فرو ریخته است
نا امی