آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

غربت



کجای این حجم غربت گم شده‌ای که نیستی
کجای من مانده‌ای که ازدرون برون می‌ریزی و رشته رشته می‌کشانی‌ام
کجای هیاهوی این آسمان ابری خوش نشسته‌ای که بی‌تاب باران نمی‌شوی
کجای این خیابان‌های ازدحام قدم می‌زنی
که چشمهای خالی، مانده‌اند روی انتظار در
کجای این سبزینه‌ها خشکیده‌ای که می‌تکند شکوفه‌ها مدام و تو خاموش
چون گرمای برف میان انگشتان سرد زمستان نیست می‌شوی
و رستن خشک می‌ماند
مدادهای رنگین نقاشی‌های کودکانه‌ام شکسته‌اند، بزرگ شده‌ام!
صدا در من تکرار می‌شود و دستهایم سبز
نفس‌های مکررم
تنگ می‌گذرد
زنگ می‌زند ناقوس و می‌گذرد تا سنگینی یک سنگ
سفید
سیاه
و تو گم می‌مانی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسافرغریب یه راه بی نشونم
میخوام برم گم بشم اینجا دیگه نمونم
هوای اینجا واسه نفس کشیدن کمه
برای زخم کهنه رها شدن مرهمه

دل من از غروبه اینجا داره میگیره
خورشید اینجا توی دستای شب اسیره
عشق همیشه ناجی پیدا نمیشه اینجا
تو شوره زار نمیشه دل بزنی به دریا


کلید شهر عشقه حالا دیگه تو دستم
میخوام که عاشق بشم میخوام بگم که هستم
یه روز میاد همون که دلم هواشو داره
یه آسمون ستاره برای من میاره.............................


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد