آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

عمر


من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد

 

نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد

 

من که می دانم که تا سرگرم بزم و مستی ام

 

مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد

 

پس چرا عاشق نباشم؟

 

پس چرا عاشق نباشم؟

 

من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست

 

بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست

 

من که می دانم اجل ناخوانده و بیدادگر

 

سر زده می آید و راه فراری نیست نیست

 

پس چرا عاشق نباشم؟

 

پس چرا عاشق نباشم؟

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا جمعه 18 آبان 1386 ساعت 19:54 http://sogande-eshgh.blogsky.com

پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته سیاه کشید!...خط اولی به دومی گفت :ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ...دومی قلبش تپید و لرزان گفت:بهترین زندگی؟!...در همان لحظه معلم بلند فریاد زد :دو خط موازی هیچ گاه به هم نمی رسند و بچه ها نیز تکرار کردند. دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند مگر این که یکی از آنها برای رسیدن به دیگری خود را بشکند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد